آتلیه
نمیدونم چرا همه کارو بارای من میفته اسفند!!!! حالا جدای از اومدن عید و خونه تکونی و خرید و اینا که برا همه هست شانس من تولد مهراد و تولد خودمم افتاده اسفند حالا بماند که پر کار ترین و پررررر مشغله ترین ماه کاری همسر در طول، سال اسفندماه هست و تا شب سر کاره! و حالا این که من توی اسفند زایمان کردم و با این سرشلوغی همسر چه طوری به خونه رسیدم و چه بر من گذشت بماند، خلاصه با توجه به اینکه امروز تولد مهراد عزیز و نازنینمه چند روز پیش تصمیم گرفتم ببرمش اتلیه تا هم برا تولدش عکسای قشنگ داشته باشه هم چندسال دیگه که بزرگ شد ببینه دوسالگیش چه شکلی بوده و ذوق کنه. در راستای این تصمیم یک روز بعد از ساعت کاری همسر و البته با وقت قبلی مهراد رو بردیمش اتلیه. چند دست لباسم براش بردم که عکساش تکراری نشه. آتلیه فرموده بودن که سه تا بادکنک هلیومی هم با خودتون بیارید و قبل از رفتن به اونجا بادکنک ها رو خریدیم و راهی شدیم. حالا شانس ما اون شب اینقدر باد میوند که خودمونو داشت با خودش میبرد چه برسه به...
دم دراتلیه یکی از بادکنکارو باد برد 😅😐 رفتیم تو و گفتیم فقط دوتا بادکنک داریم و اونم گفت عیبی نداره یه کاریش میکنیم حالا اینا مهم نبود مهراد مگه وایمیساد فقط تند تند میگفت بوبک( بادکنک) و هی برشون میداشت و میدوید ماهم دنبالش 😁😁😁 بالاخره بعد از بازیشون آقااااا ! تصمیم گرفتن بیان و عکس بگیرن. وای یعنی شکلکی نبود که من و باباش از خودمون درنیاریم تا یکم لبخند بزنه و عکساش خوب بشه. حالا از شانس من همین که قیافمو کج و معوج میکردم و عین میمون میشدم اون یکی خانمی که کمک عکاس بود هی برمیگشت به من نگاه میکرد و از خنده مرده بود، 😑😑 هی من باز به حالت عادی چهرمو برمیگردوندم بعد میدیدم عع مهراد باز راه افتاده، خلااااااصه سرتونو درد نیارم با یه الم شنگه ای ما چندتا عکس از این بچه گرفتیم و اومدیم خونه، قششششنگ انگار کوه احد رو جا به جا کرده بودم از بسکه خسته شده بودم و انرژی ازم گرفته بود ولی خدایی عکساش خوب شد خداروشکر و ارزشش رو داشت😃😃
تو وبلاگ خودش گذاشتم عکساشو niniyema1394.niniweblog.com