دوچرخه
اواسط تیر با اصرار خواهر گرامی و با وجود گرمای وحشتناک هوا به اتفاق خانواده رفتیم شمال، هوا اونقدرام که فکر میکردیم گرم نبود و بر خلاف تصورمون که الان مازندران وحشتناک مرطوبه و به احتمال زیاد به حال خفگی میفتیم، ولی در کمال ناباوری نه از رطوبت خبری بود و نه از گرمای مد نظر ما!!!
در کل سفر خوبی بود و خداروشکر خوش گذشت البته خاطر نشان کنم که روز آخر من از دوچرخه افتادم و زانوی مبارک عین بادمجون سیاه شد و اومد بالا (خدایی پیستش خیلی آسفالتای بدی داشت، بماند که دوچرخش هم اصلا نمیفهمید راه مستقیم به کجا میگن و همش به چپ و راست میرفت، والا من بی تقصیر بودم). یادش بخیر، یاد چیتگر افتادم و دوچرخه سواری خفن من در معیت دوستان و جو گرفتن من همانا و عین میگ میگ رد شدن و با سرعت تمام فرود اومدن رو زمین همانا و فرورفتن دسته دوچرخه در جناق سینه منه بیچاره همان)
یادش بخیر