چرند و پرندهای دوستانه!

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

این روزا یه حس عجیبی دارم... 

خیلی به آینده فکر میکنم... 

خیلی... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۲۲
مهـــ شین

مهراد کوچولوی من الان چند روزه وارد 7 ماهگی شده.  دقیقا 12 شهریور یعنی روزی که 6 ماهش تموم شد، خیلی تصادفی وقتی دستمو برده بودم تو دهنش که لثه هاشو واسش بخارونم،  یهو فهمیدم دندون کوچولوش از لثش سر زده بیرون. وااااای کلی ذوق کردم خیلی کیف داشت 😊😊😊😊😊😊

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۲۱
مهـــ شین

از 4 ماهگی مهراد حساسیت پیدا کرد به لبنیات یعنی من نه دیگه میتونم شیر و ماست و کره و پنیر و دوغ و کشک که مستقیم از شیر گرفته میشه بخورم و نه حتی شکلات و کیک و بستنی و کاکایو و شیرینی که شیر یا شیرخشک درشون به کار رفته. خیلی سخته کلی لاغر شدم حالا فکر کنین که ادم هیچی نتونه بخوره تازه شیرم بده.  بدیش اینه که معلوم نیست تا کی طول بکشه. شاید 6 ماه شایدم 9 ماه یا حتی یک سال 😢😢😢😢😢💕

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۱۸
مهـــ شین

ای کاش... 

مردا هم 9 ماه بارداری،  درد زایمان،  افسردگی بعد از زایمان، درد بخیه، درد زخم موقع شیردادن، بیخوابی های شبانه و...  رو حداقل برای یک بارم که شده حتی شده به صورت فرمالیته و غیر واقعی یک بار فقط یک بار تجربه میکردن تا میتونستن برای یک سر سوزن هم که شده مارو درک کنن... 

ای کاش... 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۰۵
مهـــ شین

دلم گرفته... 

دوست دارم گریه کنم 😔😔😔😔😔

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۹
مهـــ شین

الان سه ماهه میخوام بیام و تا یادم نرفته روز زایمانمو با جزییات تعریف کنم ولی دریغ از یک ربع وقت آزاد. الان خداروشکر زمانش فراهم شد که سریع بیام اینجا. 

دکترم بهم گفته بود که چهارشنبه 12 اسفند ساعت 7 صبح کلینیک خانواده باش.  

ما هم صبح زود حرکت کردیم و ساعت 7 و نیم اونجا بودیم.  بیمارستان خیلی خلوت بود هنوز کارکنانش به طور کامل نیومده بودن.  پرونده رو تشکیل دادیم و گفتن من برم زایشگاه. مامان اینا رو بوسیدم و ازشون خداحافظی کردم و رفتم داخل زایشگاه. اولش گفتن نمونه ادرار بده و معاینه کردن و...  گفتن دکترت کیه گفتم فلانی و گفته که سزارین بشم. گفتن دلیلش و چی گفته؟  گفتم دکتر خودش تشخیص داده که سز بشم. (اصلا نمیدونستم چی بگم که بهم گیر ندن! واااقعا سخت میگرفتن واسه سزارین گیر داده بودن شدیییید. دکترمم هنوز نیومده بود)  خلاصه گفتن الان زنگ میزنیم از دکتر میپرسیم که دلیلش رو بگن. زنگ زدن،  دکتر گفته بود من همچین تشخیصی ندادم!  خلاصه گفتن ببرینش تو اطاق زایمان طبیعیا!!! واااای منو میگی انگار آب جوش ریختن رو سرم.  فقط پیش خودم می گفتم الان که دردم نگرفته و بچه نیومده که نمیتونن طبیعی به دنیاش بیارن! نمیدونستم با آمپول فشار میتونن این کارو بکنن ( اینو بعد از زایمانم فهمیدم خداروشکر،  وگرنه همونجا یه سکته ناقص زده بودم). خلاصه رفتم روتخت خوابیدم. خانمی که روی تخت کنار من بود از ساعت 4 صبح مثل اینکه دردش گرفته بود و هنوزم ادامه داشت. شانس منه بدبختم این بود که تختم کنارش بود. اولاش فقط بلند ناله میکرد بعدش هر نیم ساعت یه بار جیغ میکشید بعد شد یه ربع یه بار بعدش 5 دقیقه یه بار. وای دیگه اینقدر جیغاش بلند شده بود که من در گوشامو میگرفتم داشتم دیوونه میشدم. یعنی منم با این خانمه زایمان کردم بسکه بغل دست من درد کشید و جیغ زد و بالاخره بچش به دنیا اومدم. ساعت شده بود 2 ولی هنوز دکترم نیومده بود!!!  برا سزارینم. چون میگن نباید از چند ساعت قبلش غذا خورد،  من از ساعت 9 شب قبل هیچی نخورده بودم داشتم از ضعف میمردم باز خداروشکر سرم قندی زده بودن بهم. آهان یادم رفت اینو بگم که ساعت 10 صبح یه فرم آوردن که من باید تعهد میدادم که تمام مسوولیت سزارین شدن رو بر عهده میگیرم و با وجود دونستن عوارضش بازم میخوام سز بشم. این برگه رو که پر کردم خیالم یکم راحت شد ولی تا دکترم نیومد هنوز استرس داشتم. خلاصه ساعت 2 بود تقریبا که منو بردن اتاق مراقبت های ویژه اونجا همه یه مشکلی داشتن که مجبور بودن سز بشن. بعد از اونجام گفتن دکترت اومده و باید بری اتاق زایمان واسه سزارین. وای اینو که بهم گفتن خیالم راحت شد و رفتم اتاق عمل. اونجا کلی ادم با صورت های پوشیده با ماسک و دستکش به دست وایساده بودن منتظر من در عرض چند ثانیه منو خوابوندن روی تخت و تا اومدم به خودم بیام بیهوشم کردن. ساعت 2 و بیست دقیقه و اینا بوده که مهراد به دنیا اومده یعنی تقریبا عمل نیم ساعت طول کشیده و من دو ساعت بیهوش بودم. وقتی به هوش اومدم هنوز گیج بودم چشمامو نمیتونستم درست باز نگه دارم مدام پلکام میفتادن و چشام بسته میشدن، فقط یادمه تند تند میگفتم بچم سالمه؟  حالش خوبه؟ مهدی میگه در حالت نیمه هشیار میگفتی پس کی میان میفتم رو شکمم! از بس استرسشو داشتم و شنیده بودم برای دفع خونای اضافه میفتن رو شکم ادمو خیلی دردناکه. 😁😁😁

خلاصه بعد از به هوش اومدن بردنم اتاق واسه استراحت و شیر دادن به نوزاد که دیگه حالا اسم قشنگش مهراد بود. مهرادو آوردنش، وای اصلا باورم نمیشد بچه ی منه. صورتش شبیه باباش بود، من از درد نمیتونستم تکون بخورم گذاشتنش تو بغلم تا شیر بخوره. هنوز کامل کامل هوش و حواسم سر جاش نبود گیج بودم. وای تمام بدنم درد میکرد تا حالا این همه درد وحشتناک و تجربه نکرده بودم. اون شب یکی از سخت ترین شبای عمرمو تجربه کردم. خیلی دردناک بود ولی شوق دیدن مهراد بهم انگیزه میداد. فردای زایمان تو بیماستان حالم یه کم بهتر بود چند نفر از فامیل اومدن دیدنم و تقریبا ساعت 2_3 بعد از ظهر بود که مرخص شدم... 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۵۲
مهـــ شین

فردا روز زایمانمه!!!  اینقدر فکر تو سرمه که نگو. اصصصصصلا باورم نمیشه!  یعنی فردا کوچولویی که تو شکممه میاد بیرون؟  یعنی میبینمش؟  چه شکلیه؟ یعنی من میشم مامانش؟  باید بهش شیر بدم،  ازش مراقبت کنم؟ یعنی این مسوولیت جدید چطوریه؟

زایمانم چطور پیش میره؟ حالم چجوری خواهد بود! نمیدونم 9 ماهه سعی کردم به این چیزا فکر نکنم تا راحت تر برام بگذره ولی الان دیگه نمیشه بهشون فکر نکرد... 

خدا جونم خودت کمکم کن همه مراحل به بهترین شکل ممکن و به سلامتی و راحتی بگذره  

به امید خودت

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۰۱
مهـــ شین

دیروز صبح زنگ زدم به منشی دکتر قبلیم تا نوبتمو کنسل کنم آخه هفته قبل برام نوبت زده بود خلاصه زنگ زدم گفتم من نمیام نوبتمو کنسل کنین گفت بعد برا کی بزنم واستون؟  گفتم کلا کنسلش کنین دیگه اصلا قصد ندارم بیام اونجا و تصمیم قطعیمو گرفتم که سزارین زایمان کنم و به هیچ وجه طبیعی نمیخوام خانم دکترم که گفتن به هیچ وجه!  سزارین نمیکنن!  اینو که گفتم یهو هول شد و گفت عزیزم اخه چرا میخوای کنسل کنی؟ یه گواهی بیاری کارت راحت راه میفته!! منظورش همون گواهی بود که خانم دکتر هفته قبل گفته بود تنها راهش اینه که یه گواهی از متخصص اعصاب و روان یا ارتوپد بیاری مبنی بر اینکه نمیتونی طبیعی زایمان کنی منم گفته بودم هر طور شده گواهی جور میکنم ولی بعدش گفت البته اینم بگم که اگه گواهی ام بیاری باید به کمیته بیمارستات اراءه بدی و 4 تا پزشک اونجا بررسی کنن که آیا مشکلت در اون حد حاد هست یا نه و باید تایید کنن!!!!  دیگه اینا رو که گفت کلا از خیرش گذشتم و دیدم پیدا کردن یه دکتر دیگه خیلی راحت تر از اینکاره! 

خلاصه داشتم منشی رو میگفتم، بهش گفتم من الان هفته 8 هستم و نه وقت گواهی گرفتن دارم نه اعصابشو به اندازه کافی هم استرس بهم وارد شده دیگه بسه برام. منشی ام کوتاه نمیومد گوشی رو داد به ماما،  اونم گفت عزیزم میدونی چیه اصلا نیاز به گواهی ام دیگه نیست،  قانون جدید اومده که اینایی که هفته های آخرن میشه سزارین کرد!  منظورش همون قانونی بود که تا هفته پیش گفته بود طرف در حال مرگم هست سز نکنین!  دلم میخواست بهش بگم چه جالبه قانونای شما ساعت به ساعت تغییر میکنن ولی جلو خودمو گرفتم و فقط گفتم نه من دیگه زده شدم و میخوام کنسل کنم اینجارو و گوشی رو گذاشتم. 

خداییش این 8 ماه هم ماما هم منشی هم دکتر خوش اخلاق بودن و با حوصله جواب سوالامو میدادن ولی این دم آخره بددد  جور حالمو گرفتن 

بیخیالشون فردا رو بگو نوبت زایمااااان ووی 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۱۲
مهـــ شین
حدود یک ماه پیش که به دکترم گفتم چون مادرم اینا زایمانای طبیعی سختی داشتن و به خاطر ترس از زایمان طبیعی میخوام سزارین کنم گفت تو توی کلاس های آمادگی قبل از زایمان شرکت کن و ورزشاشم انجام بده اگه بعد از اون بازم نظرت رو سزارین بود و ترست هنوز نریخته بود،  من سزارینت میکنم. منم خوشحال و خندان ازینکه خب پس با سزارین مخالفتی ام نداره. رفتم چند جلسه کلاسای آمادگی قبل زایمان رو گذروندم و دو هفته پیش بهش گفتم من کلاسارو شرکت کردم تا الان ولی همچنان میخوام سزارین کنم و نظرم عوض نشده.  گفت هنوز سزارین میخوای؟ ولی اگه من بعد از معاینه ببینم مشکلی نداری مجبورم طبیعی زایمان کنم  باز من اصرار کردم که نه حتما سزارین میخوام اونم گفت پس مجبورم بنویسم به اختیار بیمار سزارینت کنن و اینطوری فکر نکنم بیمه هزینشو بده ولی بازم بپرس. 
یکم دلخور شدم ولی بازم امیدمو از دست ندادم گفتم دیگه فوقش با اختیار خودم سز میکنم. فرداشم زنگ زدم بیمارستان پرسیدم گفتن حتی اگه با اختیار بیمارم باشه بازم بیمه پرداخت میکنه. کلی خوشحال شدم و گفتم خوووب دیگه با خیال راحت میرم سزارین میکنم. هفته پیش باز نوبت دکترم بود و قرارم بود که معاینم کنه ببینه وضعیت لگن و اینا چطوره. تقریبا هفته 37 بودم یعنی چیزی ام به زایمان نمونده بود. خلاصه رفتم و معاینم کرد و گفت دهانه رحمت باز نشده ولی لگنت خوبه واسه طبیعی منم گفتم ولی من به هیچ وجه طبیعی نمیخوام اگه ممکنه بنویسین با اختیار خودم سزارین بشم. گفت چی؟!  اصلا دیگه چیزی به نام اختیار مفهومی نداره!!!  و دیگه کسی رو سزارین نمیکنن حتی با اختیار خود بیمار مگر اینکه وضعیتش خیییییلی حاد باشه و نتونه طبیعی زایمان کنه! و برای ما دردسر میشه اگه همچین کاری بکنیم.  وای منو میگی انگار یه سطل آب جوش ریختن رو سرم! اخه من رو حرف هفته های قبلیش حساب کرده بودم و کلی به خودم امیدواری داده بودم ولی اینو که گفت واقعا ناراحت و نا امید شدم گفتم اخه من مطمءنم که زایمان طبیعی خوبی نخواهم داشت ما ارثی خوش زا نیستیم ولی کو گوش شنوا! دیگه اینقدر از دستش عصبانی شده بودم که نزدیک بود پروندمو همون موقع بردارمو یه دعوای حسابی باهاش بکنم و بزنم بیرون ولی پیش خودم گفتم اگه تا این حد اوضاع خرابه و میگه سخت گیریاشون اینقدر زیاد شده حتما جاهای دیگه ام همین آشه و همین کاسه دیگه هیچی نگفتم و با ناراحتی از مطب زدم بیرون به قدری ناراحت بودم که کارد بهم میزدی خونم در نمیومد و همش تو دلم به باعث و بانیش و اینکه دیگه شخصی ترین مسایلمونم سیاسی کردن و بالاییا واسمون باید تصمیم بگیرن که چطوری بزاییموچندتا بزاییمو و.. 
تمام حق انتخابو ازمون گرفتن ای کاش به این درک میرسیدن که محدود کردن و حق انتخاب رو از افراد جامعه گرفتن راهکار نیست، به خدا جواب که نمیده هیچ عکسشم اتفاق میفته!  الان کشورای دیگه مخصوصا اروپاییام به دنبال افزایش جمعیتن ولی نه با منع کردن و بستن مراکز جلوگیری و به زور القا کردن نظرشون به مردم!  بلکه با تشویق و دادن امتیاز بیشتر. بیخیال هرچی به این چیزا بیشتر فکر میکنم میبینم جز اعصاب خوردی چیزی نداره. 
خلاصه الان توی ماه نهم و با این وضعیت باید میگشتم دنبال یه دکتر جدید!!  یکی از آشناها یه دکتری بهم معرفی کرد و خیلی تعریفشو کرد. فرداش زنگ زدم نوبت گرفتم پیش این دکتر جدیدانصافا خیلی دکتر خوبی بودو حرفه ای به نظر میرسید وقتی براش از سابقه سخت زاییدن مامان اینا و ترس خودم و... گفتم برام نوبت سزارین زد واسه 4 شنبه 12 اسفند. خدا خیرش بده انگار منو از آسمون آورد به زمین 
سه روز دیگه نوبت زایمان دارم به امید خدا امیدوارم که همه چیز خوب پیش بره 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۰۰
مهـــ شین

دو جلسه از کلاسای امادگی قبل زایمان رو رفتم تءوریه و عملی. تءوریشو همه رو میدونستم برا همین واسم خسته کننده بود ولی عملیش خوب بود ورزش بود و مدیتیشن. خیلی ارامش بخش بود.  این دفعه که رفتم پیش دکتر گفتم من یکی دو جلسه از کلاسا رو رفتم ولی همچنان نظرم عوض نشده و هنوز سزارین میخوام.  گفت اگه اینقدر مصری رو سزارین پس یه گواهی از متخصص اعصاب و روان واسه من بیار که از ترس زیاد نمیتونی طبیعی زایمان کنی!! 

گفتم یعنی نمیشه بدون دلیل و به خواست بیمار سزارین کنین؟  گفت نه بدون دلیل اجازه نداریم! حتما باید یه دلیل موجه وجود داشته باشه!  

فکر کن تا دو سال پیش دکترا به دست و پای ادم میوفتادن که بیا سزارین کن الان برعکس شده!  مرده شور سیاست های مملکت رو ببرن که دیگه زایمان و بچه دار شدن و تعداد بچمونم اونا باید تعیین کنن!! تا دیروز فرزند کمتر زندگی بهتر!  امروز فرزند بییشتر زندگی بهتر تصمیمات خودمونم که باد هواست! گیری کردیم تو این مملکت هاااااااااا.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۴۸
مهـــ شین