حدود یه هفته پیش یعنی از 12 آبان زاینده رود دوباره زنده شد . معاون آب و آبفای وزیر نیرو قول داده تا خرداد 94 و اگر بارش خوب داشته باشیم تا تابستان 94 زاینده رود پر آب باشه! :-) از همون لحظه مردم دور زاینده رود جمع شدند و خوشحالی کردند تا کاملا از آب پر بشه ... اصفهان بدون زاینده رود پر آب، مرده است خیلی دلگیر میشه...
شانس و میبینین؟!! نه میخوام بدونم آخه این چه شانسیه من دارم؟ ما دانشجو بودیم بچه های الانم خیر سرشون دانشجوان!
دیروز که روز بعد عاشورا بود گفتم عمرا کسی بیاد سر کلاس مخصوصا اینکه کلاسای صبح دانشگاهم اکثرا تشکیل نشده بود ! با خوشحالی رفتم در کلاس و باز کردم، میبینم بــــــــــــــــله همه با یه لبخند ملیح منتظر شروع کلاسن میخواستم بگیرم خفشون کنم . والا زمان دانشجویی ما فقط منتظر بودیم یه بهونه ای جور بشه و گروهی کلاس و بپیچونیم ولی اینا....
تازه یادتونه وسط کلاسا همش میگفتیم استاد خسته نباشین تا درس رو تموم کنه بره؟ الان من بعد از کلی درس دادن میگم خوب دیگه بچه ها میخواین اگه خسته شدین یکم استراحت کنین؟ میگن: نــــــــــــــــــــه استاد بقیه درس رو بدید!!!! یعنیا آدم حالت تهوع بهش دست میده اینقدر که اینا مثبتن... :-(
دکتر خالدی رو یادته؟ نحوه تدریس و برخورد محترمانه اش با دانشجو ها رو خیلی دوست داشتم الانم که میرم سر کلاس خیلی وقتا متود های تدریس اونو پیاده میکنم. یادته چقدر سرزنده و شاداب بود؟ یادم نمیاد که سال آخر بود یا سال یکی مونده به آخر، پدرش فوت کرد ! باورم نمیشد که مردی در اون سن و سال (که این نشون میده پدرش هم وقت فوتش همچین جوون نبوده!) این همـــــــه مرگ پدرش روش تاثیر بذاره ! دیگه هیچ وقت اون شادابی همیشگی و اون شور و اشتیاقی که وقتی میومد سر کلاس داشت و ندیدم ازش! گفتم حتما ماه های اول اینطوریه بعدش دوباره همونجوری میشه ولی دیگه هیچوقت سرزندگیش برنگشت و حتی توی کلاسای ارشد هم همینطور بود! وقتی خودم همین اتفاق برام افتاد تازه فهمیدم کجا چه خبره! میدونی سه سال خیلی سختی رو گذروندم مخصوصا سال اولش، بد که نه بســـــــیار بسیار وحشتناک بود اینقدر که هر چی از بدیاش و سختیاش بگم کمه (مثلا دوران عقدم بود!) خیلی... خیلی... خیلی...
نمیدونم شاید اون غمی که حس میکنی باهامه همین باشه! غمی که دیگه نمیذاره یه دل سیــــــــــــر و از ته دلم بخندم. البته چون خودم اون روزای خیلی وحشتناک و دیدم فکر میکردم نسبت به اون روزا الان نرمال شدم و کاملا به حالت قبلم برگشتم ولی مثل اینکه غم وجودم مشخص تر از این حرفاست!
ساعت تقریبا یه ربع به 6 صبحه و من همچنان بیدارم !! نمیدونم چرا جدیدا اینطوری شدم! شبا خوابم نمیبره و دم دمای صبح که کم کم خواب میاد توی چشمام به محضه اینکه میبندمشون خوابای آشفته و پریشون میبینم ! اکثر خوابای بدم اینه که یا دزد اومده و من همش در حال فریاد زدن و ناراحتیم :-( یا خواب حیوونای جور واجور و میبینم ! خیلی بده توی خواب آرامش ندارم :-( نمیدونم شاید به خاطر اتفاقای بدی که به فاصله خیلی کم برام افتاده ذهنم آشفته شده !
چقدر انرژی منفی دادم ببخشید! برم ببینم یکی دو ساعت خوابم میبره یا نه...
ماجرای اسید پاشی های اصفهان رو حتما شنیدین . واقعا وحشتناکه . اصفهان این روزا خیلی نا امن شده همه با ترس و لرز از خونه میرن بیرون. امیدوارم هر چه زودتر عامل یا عاملین این کار وحشیانه به سزای اعمالشون برسن!
ماجرای اسید پاشی به کنار بی فرهنگی یه عده از مردم واقعا دیوونه کننده است، کسانی که آب توی بطری میکنن و از شیشه ماشینا میریزن توی صورت مردم و هرهر میخندن !! خدایا یه جو غیرت، یه جو فرهنگ، یه جو مسئولیت پذیری در برابر هموطن به ملت ما عطا بفرما...
سرما خوردم! گلو درد شدیـــــــد دارم .
همه چیز پاییز و دوست دارم غیر از این سرماخوردگی هاش، همه وقت و انرژی آدم و میگیره، مخصوصا برای من که همیشه سرماخوردگیام با حساسیت همراه میشه و یکی دو ماهی دست از سرم برنمیداره!
امروز ظهر ساعت 1 کلاس داشتم جلسه اول ترمشون بود. بدو بدو خودم و رسوندم به دانشگاه ولی 10 دقیقه دیر رسیدم. خیلی شیک و مجلسی انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده با قدرت رفتم سر کلاس، دیدم بچه ها نشستن و با دهن باز من و نگاه میکنن یه عده نیم خیزن و یه عده هم کاملا لم دادن و نشستن! نامردا یه درصد احتمال نمیدن این کسی که الان وارد شده شاید مدرسشون باشه! دیگه عادت کردم، اولاش برام سخت بود و تعجب میکردم که چرا بچه های کلاس نمیتونن دانشجو رو از مدرس تشخیص بدن! نمیدونم والا شاید ایراد از منه! همیشه جلسه اول ترم که وارد میشم با صدای بلند سلام میکنم و هر چه سریعتر خودم و به تریبون مربوطه میرسونم تا سریعتر دوزاریشون بیفته و بفهمن کلاس یه صاحبی داره ! خوشبختانه این پروسه فقط مال جلسه اول و از روزای بعدش از حق نگذریم رعایت میکنن :-) خلاصه بعد از پچ پچای معمول مبتنی بر اینکه: اوا من فکر کردم دانشجوئه و... و خنده های زیر زیرکی درس و شروع میکنم و همه چیز به روال عادی برمیگرده. وقتی درس شروع میشه اصلا انگار میرم توی یه دنیای دیگه! خیلی این حس رو دوست دارم.
کلا از تدریس خوشم میاد، بچه های کلاس خیلی حس خوبی بهم میدن البته شیطونیاشونم جای خودش رو داره . پارسال یکی از دانشجوها بود که همیشه آخر کلاس تنها مینشست و فقط میخندید ، یعنی از اول تا آخر کلاس نیش این بشر باز بود. نمیدونم بنده خدا مشکلی داشت یا قیافش این شکلی بود یا اینکه میخواست مسخره بازی در بیاره !اگه دروغ نگم اولش در حین درس دادن وقتی میدیدم هی میخنده ناراحت میشدم و میخواستم از کلاس بیرونش کنم ولی یاد این حرف افتادم که بهترین نحوه برخورد با اینجور افراد نادیده گرفتنشونه ! اتفاقا خیلی ام بهتر بود چون دیگه واسه خودمم عادی شده بود و انگار همچین شخصی توی کلاس نبود!
اگه بخوام از خاطرات بچه ها بگم طولانی میشه ایشالا یه روز دیگه راجع بهش مفصل حرف میزنم.
با اینکه امروز خیلی خسته شدم ولی نمیدونم چرا اصلا احساس خستگی نمیکنم !
برا اول کار زیادی حرف زدم و پراکنده گویی کردم. راستش مثل بعضی از دوستان قلم خوبی ندارم(آهای بعضی از دوستان خوش به حالتون که اینقدر قشنگ مینویسین چقدر سخته نوشتن! حرف زدن راحت تره) ولی خب حالا یه تمرینیه دیگه شاید ما هم یه روز قلممون شیوا شد!