چرند و پرندهای دوستانه!

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

چقدر از دنیای مردونه بدم میاد یه دنیای پر از غرور و خودخواهی و خشونت و... 

خشونت از این نظر که حتی اگه ادم خشنی ام نباشی و خشونت نداشته باشی ولی گاهی برای دفاع از خودت در برابر بعضی از مردای دیگه مجبوری خشونت بخرج بدی وگرنه کلاهت پس معرکه است! 

خداروشکر که مرد نشدم، خداروشکر که مجبور نیستم حتی گاهی از خشونت و بعضی از اصطلاحات سخیف مردونه( مثلا اصطلاحاتی که مردا توی دعواهاشون باهم به کار میبرن)استفاده کنم  ، خدایا شکرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۰۷
مهـــ شین

دیروز تولدم بود، اصصصصلا نفهمیدم چطوری گذشت! شبش عقد دخترخالم بود ،( همون که هی  مارو برمیداشت میبرد کافی شاپ)برا همین از صبح تا شب فقط میدویدیمو خودمونو برا عقد اماده میکردیم. مهرادم دیروز از شانس من اییییییینقدر اذیت و گریه و زااااااااری کرد و حرص داد که از دستش گریم گرفته بود میخواستم سرمو بزنم به دیوار :-/:-/:-/:-/

اینقدر خستم کرده بود که برا عقد دیگه چشمام باز نمیشد ولی خدایی موقع جشن خوش اخلاق شده بود و جو اونجا گرفته بودش :-):-):-) خیلی خوش گذشت ایشالا که خوشبخت بشن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۳۸
مهـــ شین

نمیدونم چرا همه کارو بارای من میفته اسفند!!!! حالا جدای از اومدن عید و خونه تکونی و خرید و اینا که برا همه هست شانس من تولد مهراد و تولد خودمم افتاده اسفند حالا بماند که پر کار ترین و پررررر مشغله ترین ماه کاری همسر در طول،  سال اسفندماه هست و تا شب سر کاره! و حالا این که من توی اسفند زایمان کردم و با این سرشلوغی همسر چه طوری به خونه رسیدم و چه بر من گذشت بماند، خلاصه با توجه به اینکه امروز تولد مهراد عزیز و نازنینمه چند روز پیش تصمیم گرفتم ببرمش اتلیه تا هم برا تولدش عکسای قشنگ داشته باشه هم چندسال دیگه که بزرگ شد ببینه دوسالگیش چه شکلی بوده و ذوق کنه. در راستای این تصمیم یک روز بعد از ساعت کاری همسر و البته با وقت قبلی مهراد  رو بردیمش اتلیه. چند دست لباسم براش بردم که عکساش تکراری نشه. آتلیه فرموده بودن که سه تا بادکنک هلیومی هم با خودتون بیارید و قبل از رفتن به اونجا بادکنک ها رو خریدیم و راهی شدیم. حالا شانس ما اون شب اینقدر باد میوند که خودمونو داشت با خودش میبرد چه برسه به...

 دم دراتلیه یکی از بادکنکارو باد برد 😅😐 رفتیم تو و گفتیم فقط دوتا بادکنک داریم و اونم گفت عیبی نداره یه کاریش میکنیم حالا اینا مهم نبود مهراد مگه وایمیساد فقط تند تند میگفت بوبک( بادکنک) و هی برشون میداشت و میدوید ماهم دنبالش 😁😁😁 بالاخره بعد از بازیشون آقااااا ! تصمیم گرفتن بیان و عکس بگیرن. وای یعنی شکلکی نبود که من و باباش از خودمون درنیاریم تا یکم لبخند بزنه و عکساش خوب بشه. حالا از شانس من همین که قیافمو کج و معوج میکردم و عین میمون میشدم اون یکی خانمی که کمک عکاس بود هی برمیگشت به من نگاه میکرد و از خنده مرده بود، 😑😑 هی من باز به حالت عادی چهرمو برمیگردوندم بعد میدیدم عع مهراد باز راه افتاده، خلااااااصه سرتونو درد نیارم با یه الم شنگه ای ما چندتا عکس از این بچه گرفتیم و اومدیم خونه، قششششنگ انگار کوه احد رو جا به جا کرده بودم از بسکه خسته شده بودم و انرژی ازم گرفته بود ولی خدایی عکساش خوب شد خداروشکر و ارزشش رو داشت😃😃

تو وبلاگ خودش گذاشتم عکساشو  niniyema1394.niniweblog.com

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۴۴
مهـــ شین