جلسه اول ترم
امروز ظهر ساعت 1 کلاس داشتم جلسه اول ترمشون بود. بدو بدو خودم و رسوندم به دانشگاه ولی 10 دقیقه دیر رسیدم. خیلی شیک و مجلسی انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده با قدرت رفتم سر کلاس، دیدم بچه ها نشستن و با دهن باز من و نگاه میکنن یه عده نیم خیزن و یه عده هم کاملا لم دادن و نشستن! نامردا یه درصد احتمال نمیدن این کسی که الان وارد شده شاید مدرسشون باشه! دیگه عادت کردم، اولاش برام سخت بود و تعجب میکردم که چرا بچه های کلاس نمیتونن دانشجو رو از مدرس تشخیص بدن! نمیدونم والا شاید ایراد از منه! همیشه جلسه اول ترم که وارد میشم با صدای بلند سلام میکنم و هر چه سریعتر خودم و به تریبون مربوطه میرسونم تا سریعتر دوزاریشون بیفته و بفهمن کلاس یه صاحبی داره ! خوشبختانه این پروسه فقط مال جلسه اول و از روزای بعدش از حق نگذریم رعایت میکنن :-) خلاصه بعد از پچ پچای معمول مبتنی بر اینکه: اوا من فکر کردم دانشجوئه و... و خنده های زیر زیرکی درس و شروع میکنم و همه چیز به روال عادی برمیگرده. وقتی درس شروع میشه اصلا انگار میرم توی یه دنیای دیگه! خیلی این حس رو دوست دارم.
کلا از تدریس خوشم میاد، بچه های کلاس خیلی حس خوبی بهم میدن البته شیطونیاشونم جای خودش رو داره . پارسال یکی از دانشجوها بود که همیشه آخر کلاس تنها مینشست و فقط میخندید ، یعنی از اول تا آخر کلاس نیش این بشر باز بود. نمیدونم بنده خدا مشکلی داشت یا قیافش این شکلی بود یا اینکه میخواست مسخره بازی در بیاره !اگه دروغ نگم اولش در حین درس دادن وقتی میدیدم هی میخنده ناراحت میشدم و میخواستم از کلاس بیرونش کنم ولی یاد این حرف افتادم که بهترین نحوه برخورد با اینجور افراد نادیده گرفتنشونه ! اتفاقا خیلی ام بهتر بود چون دیگه واسه خودمم عادی شده بود و انگار همچین شخصی توی کلاس نبود!
اگه بخوام از خاطرات بچه ها بگم طولانی میشه ایشالا یه روز دیگه راجع بهش مفصل حرف میزنم.
با اینکه امروز خیلی خسته شدم ولی نمیدونم چرا اصلا احساس خستگی نمیکنم !
برا اول کار زیادی حرف زدم و پراکنده گویی کردم. راستش مثل بعضی از دوستان قلم خوبی ندارم(آهای بعضی از دوستان خوش به حالتون که اینقدر قشنگ مینویسین چقدر سخته نوشتن! حرف زدن راحت تره) ولی خب حالا یه تمرینیه دیگه شاید ما هم یه روز قلممون شیوا شد!