برای فریبا
دکتر خالدی رو یادته؟ نحوه تدریس و برخورد محترمانه اش با دانشجو ها رو خیلی دوست داشتم الانم که میرم سر کلاس خیلی وقتا متود های تدریس اونو پیاده میکنم. یادته چقدر سرزنده و شاداب بود؟ یادم نمیاد که سال آخر بود یا سال یکی مونده به آخر، پدرش فوت کرد ! باورم نمیشد که مردی در اون سن و سال (که این نشون میده پدرش هم وقت فوتش همچین جوون نبوده!) این همـــــــه مرگ پدرش روش تاثیر بذاره ! دیگه هیچ وقت اون شادابی همیشگی و اون شور و اشتیاقی که وقتی میومد سر کلاس داشت و ندیدم ازش! گفتم حتما ماه های اول اینطوریه بعدش دوباره همونجوری میشه ولی دیگه هیچوقت سرزندگیش برنگشت و حتی توی کلاسای ارشد هم همینطور بود! وقتی خودم همین اتفاق برام افتاد تازه فهمیدم کجا چه خبره! میدونی سه سال خیلی سختی رو گذروندم مخصوصا سال اولش، بد که نه بســـــــیار بسیار وحشتناک بود اینقدر که هر چی از بدیاش و سختیاش بگم کمه (مثلا دوران عقدم بود!) خیلی... خیلی... خیلی...
نمیدونم شاید اون غمی که حس میکنی باهامه همین باشه! غمی که دیگه نمیذاره یه دل سیــــــــــــر و از ته دلم بخندم. البته چون خودم اون روزای خیلی وحشتناک و دیدم فکر میکردم نسبت به اون روزا الان نرمال شدم و کاملا به حالت قبلم برگشتم ولی مثل اینکه غم وجودم مشخص تر از این حرفاست!