دیروز به خاطر روز مادر با همه خاله ها و دخترخاله ها رفته بودیم خونه مادربزرگم. وقتی ما رسیدیم اونجا دیدیم به به خاله ها آلبوم های زیرخاکی مادربزرگ و ریخته بودن وسط و میدیدن و به قیافه های قبلناشون میخندیدن. خاله ها افسوس میخوردن که چقدر پیر شدن و دخترخاله ها میخندیدن به اینکه چقدر توی نوجوونی و بچگی اون دوران خنده دار بودن البته اینم فراموش نشه که در بین این شلوغ کاریا و خنده ها و افسوس ها هرکسی چندتایی از عکسای خودشو برمیداشت و قایم میکرد، اینجا بود که فهمیدم مادربزرگم واسه چی اینقدر حرص میخورد و میگفت چرا اینارو اوردین بیرون...
این همه توضیح دادم که اینو بگم:
من از دوران بچگیم منظورم زیر سه ساله هیچ عکسی نداشتم البته دو سه تایی عکس دور هست که پستونک دهنمه ولی اصلا قیافم مشخص نیست و من همیشه در آرزوی دیدن چهره بچگیم میسوختم و همیشه غر میزدم که چرا کسی از من عکس نگرفته!!
خلاصه دیروز قاطی عکسا چشمم به یه عکس خورد که بغل مامانم بودم و صورتمم نزدیک و مشخص بود! حدودا 3ماهم بود تو عکسه. وای اینقدر ذوق کردم که بالاخره تونستم بچگیامو ببینم، که نگو خیلی حس خوبی بود 😊😊😊😊
بماند که منم عکسه رو کش رفتم 😆😆😆