پدر
پنجشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۴۴ ب.ظ
به یکباره پدر رفت.
هرگز نخواهمش دید
روزها گذشت ، هفته ها گذشت ، ماه ها گذشت ، سال ها را می شمارم پس چرا تازه ای ؟
رفتنت بوی کهنگی نمی دهد ،کاش کهنه می شد غم ندیدنت .
پدر رفت و من دلتنگ شنیدن صدایش حتی از پشت تلفن ، از راهی دور.
کاش بودی ، این همه شتابت برای چه بود؟
چه زود حسرت نداشتنت را تجربه ام کردی .
پدر به تو فکر می کنم ، دوست دارم آغوشم بوی تو را بگیرد ،
چه کنم این تنها دلخوشی من است .
گاه در خیالم جان می گیری ، من زمان را نگه می دارم
داد می کشم حالا پدر دارم ، تو هستی ،
عقده ی دلم را خالی می کنم
تند وتند تو را می بوسم نکند که زود بروی ،
از تو چه پنهان دلم تنگ ناز کشیدنت شده ،
یادت هست با کلامت چقدر قربان صدقه ام می رفتی؟
ای کاش حتی برای ثانیه ای بودی تا با غرور فدایت می شدم .
چه کنم که خیال پردازم
و این بار تند و تند بر دستانت بوسه می زنم
چون میدانم دوباره خواهی رفت ،
اصلا" من از این همه رفتن بیزارم واین فعل لعنتی رفتن آزارم می دهد .
دوباره تنها می شوم ،
پدر رفت ، راحت وبرای همیشه ،
همیشه چقدر دور است ، دلم میگیرد ،
ای کاش همیشه اینقدر پر زور نبود ....
سه سال پیش در چنین روزهایی تو رفتی و من ماندم اینجا بی تو ، برای همیشه ...
۹۳/۱۱/۰۲
بعد اشک می شوی …
رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من …