چرند و پرندهای دوستانه!

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

زندگی را ورق بزن...

هر فصلش را خوب بخوان...

با بهار برقص...

با تابستان بچرخ...

در پاییزش عاشقانه قدم بزن...

با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش...

زندگی را باید زندگی کرد، آنطور که دلت میگوید...

مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۳ ، ۰۱:۴۸
مهـــ شین

مشغولیتای فکریم خیلی کسلم کرده تصمیم گرفتم برای اینکه ازین رخوت و افسردگی های دم به دم بیرون بیام یه هنر جدید یاد بگیرم! خوشبختانه تعطیلات بین ترم هم نزدیکه . یه دوست عزیزی بهم پیشنهاد داد برم کلاس موسیقی واسه روحیم خیلی خوبه، اگه این هنر رو انتخاب کردم حتما میرم سراغ سنتور، توی سازها عاشق سنتورم . نمیدونم شایدم همون خوشنویسی رو ادامه بدم تا ته تهش !شایدم هردو ! فعلا دو دلم ...

نظر شما چیه؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۳ ، ۰۱:۳۹
مهـــ شین

خیلی خستم تمام بدنم و ذهنم کوفته است ! دلم یه استراحت طولانی مدت میخواد بدون هیــــــــــــچ دغدغه ای ...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۱۳:۲۴
مهـــ شین
یه گوشی نوکیا c6 داشتم خدایی خیــــــــــلی ازش راضی بودم یعنی عکس میگرفت باقلوا! انگار که با دوربین دیجیتالی گرفته شده بود این عکسا بسکه با کیفیت بود برای همین هیچ رقمه دلم نمیومد ازش دل بکنم :-( ولی خب اصرار بروبچ مبنی بر اینکه کجایی و چرا تو وایبر و واتساپ و... نیستی یکم هواییم کرده بود که عوضش کنم ! خوشبختانه این اواخر خودش بهونه داد دستم و تماسایی که باهاش میگرفتم مدام قطع و وصل میشد، فکر کنم بیچاره بوی گوشی نو رو شنیده بود استرس گرفته بود. خلاصه چند روز پیش یه گوشی جدید گرفتم و همون اول رفتم سراغ پیدا کردن اسم دوستام توی شبکه های اجتماعی. یکم دیر اومدم ولی خب عوضش الان جمع بچه ها جمع شده فقط گلمون کمه که اونم ایشالا یکی دو هفته دیگه بهمون میپیونده :-)
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۳ ، ۱۹:۳۷
مهـــ شین

حدود یه هفته پیش یعنی از 12 آبان زاینده رود دوباره زنده شد . معاون آب و آبفای وزیر نیرو قول داده  تا خرداد 94 و اگر بارش خوب داشته باشیم تا تابستان 94 زاینده رود پر آب باشه! :-)  از همون لحظه مردم دور زاینده رود جمع شدند و خوشحالی کردند تا کاملا از آب پر بشه ... اصفهان بدون زاینده رود پر آب، مرده است خیلی دلگیر میشه... 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۳ ، ۱۲:۵۶
مهـــ شین

شانس و میبینین؟!! نه میخوام بدونم آخه این چه شانسیه من دارم؟ ما دانشجو بودیم بچه های الانم خیر سرشون دانشجوان!

دیروز که روز بعد عاشورا بود گفتم عمرا کسی بیاد سر کلاس مخصوصا اینکه کلاسای صبح دانشگاهم اکثرا تشکیل نشده بود ! با خوشحالی رفتم در کلاس و باز کردم، میبینم بــــــــــــــــله همه با یه لبخند ملیح منتظر شروع کلاسن میخواستم بگیرم خفشون کنم . والا زمان دانشجویی ما فقط منتظر بودیم یه بهونه ای جور بشه و گروهی کلاس و بپیچونیم ولی اینا....

تازه یادتونه وسط کلاسا همش میگفتیم استاد خسته نباشین تا درس رو تموم کنه بره؟ الان من بعد از کلی درس دادن میگم خوب دیگه بچه ها میخواین اگه خسته شدین یکم استراحت کنین؟ میگن: نــــــــــــــــــــه استاد بقیه درس رو بدید!!!! یعنیا آدم حالت تهوع بهش دست میده اینقدر که اینا مثبتن... :-(

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۳ ، ۱۶:۵۲
مهـــ شین

دکتر خالدی رو یادته؟ نحوه تدریس و برخورد محترمانه اش با دانشجو ها رو خیلی دوست داشتم الانم که میرم سر کلاس خیلی وقتا متود های تدریس اونو پیاده میکنم. یادته چقدر سرزنده و شاداب بود؟ یادم نمیاد که سال آخر بود یا سال یکی مونده به آخر، پدرش فوت کرد ! باورم نمیشد که مردی در اون سن و سال (که این نشون میده پدرش هم وقت فوتش همچین جوون نبوده!) این همـــــــه مرگ پدرش روش تاثیر بذاره ! دیگه هیچ وقت اون شادابی همیشگی و اون شور و اشتیاقی که وقتی میومد سر کلاس داشت و ندیدم ازش! گفتم حتما ماه های اول اینطوریه بعدش دوباره همونجوری میشه ولی دیگه هیچوقت سرزندگیش برنگشت و حتی توی کلاسای ارشد هم همینطور بود! وقتی خودم همین اتفاق برام افتاد تازه فهمیدم کجا چه خبره! میدونی سه سال خیلی سختی رو گذروندم مخصوصا سال اولش، بد که نه بســـــــیار بسیار وحشتناک بود اینقدر که هر چی از بدیاش و سختیاش بگم کمه (مثلا دوران عقدم بود!) خیلی... خیلی... خیلی...

نمیدونم شاید اون غمی که حس میکنی باهامه همین باشه! غمی که دیگه نمیذاره یه دل سیــــــــــــر و از ته دلم بخندم. البته چون خودم اون روزای خیلی وحشتناک و دیدم فکر میکردم نسبت به اون روزا الان نرمال شدم و کاملا به حالت قبلم برگشتم ولی مثل اینکه غم وجودم مشخص تر از این حرفاست!   

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۳ ، ۱۴:۳۷
مهـــ شین

ساعت تقریبا یه ربع به 6 صبحه و من همچنان بیدارم !! نمیدونم چرا جدیدا اینطوری شدم! شبا خوابم نمیبره و دم دمای صبح که کم کم خواب میاد توی چشمام به محضه اینکه میبندمشون خوابای آشفته و پریشون میبینم ! اکثر خوابای بدم اینه که یا دزد اومده و من همش در حال فریاد زدن و ناراحتیم :-( یا خواب حیوونای جور واجور و میبینم ! خیلی بده توی خواب آرامش ندارم :-( نمیدونم شاید به خاطر اتفاقای بدی که به فاصله خیلی کم برام افتاده ذهنم آشفته شده !

چقدر انرژی منفی دادم ببخشید! برم ببینم یکی دو ساعت خوابم میبره یا نه...

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۳ ، ۰۵:۵۹
مهـــ شین
چند روز پیش تلویزیون یه خطاط رو نشون میداد که داشت خط مینوشت و یه آهنگ اصیل ایرانی خیلی زیبا هم پخش میشد (برنامه زنده بود) وای نمیدونین چقدر کیف کردم . بعد از نزدیک به دو سه سال خط درست حسابی ننوشتن، دوباره دلم هواشو کرد و رفتم سراغ دفتر دستکم و شروع کردم به نوشتن .خیــــــــــــلی دلم تنگ شده بود! تصمیم گرفتم خطی که مامانم چند سال پیش گفته بود هر زمان که وقتشو پیدا کردی واسم بنویس! _و من رفته بودم که بنویسم_ رو واسش انتخاب کنم و بنویسم. دیگه دست من به این قلم که رفت مگه میشد نگهش داشت ! پاییز باشه و شبم باشه و آهنگ با حال پخش بشه (ترجیحا سنتی باید باشه موزیک، چون شدیدا روی خط تاثیر میذاره میگین نه؟ میتونین امتحان کنین: یه خط بنویسین با آهنگ سنتی و بعدش یه خط با آهنگ اندی! به راحتی میتونین تفاوت رو احساس کنین :-) .
البته هنوز فرصتش پیش نیومده که شعرایی که مامانم میخواست و واسش بنویسم و اون دو تا خط قسمت خواهر جون شد ، ولی تو فکرش هستم: 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۳ ، ۱۳:۱۹
مهـــ شین

پاییز پر خاطره ترین فصل زندگی من...


نه بهار با هیچ اردیبهشتی

نه تابستان با هیچ شهریوری

ونه زمستان با هیچ اسفندی

اندازه پاییز به مذاق خیابانها خوش نیامد

پـائیز مــهری داشـت کـه بـــَر دل هـر خیـابان مـی نشست . . .


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۳ ، ۱۶:۴۹
مهـــ شین